اینجا چراغی روشنه...

ساخت وبلاگ
یکی تعریف میکرد معلم تاریخشان میخواسته مظفرالدین شاه را توصیف کند هرچه صفت بد بوده نسبت داده بعد که دیده حق مطلب ادا نمیشود گفته "اصلا یه چیز گهی بود که نگم براتون" خواستم بیایم بنویسم دلتنگی فلان است اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 12 فروردين 1398 ساعت: 21:56

اگر بخواهم خودم را توصیف کنم الان دقیقا خسته ام. یک خسته ی به تمام معنا. شبیه بوکسوری که تا جان داشته از رقیبش کتک خورده. شبیه محققی که هر بار پروژه هایش به بدترین شکل شکست خورده. شبیه آدمی که هزاربار اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 12 فروردين 1398 ساعت: 21:56

خونه فقط دو روز اولش خوبه فقط دو روز اولش مهمونم از روز سوم به بعد یکی یکی دلایلی که بخاطرشون فرار کرده بودم خودشونو نشون میدن. کم کم همه اون چیزایی که همه عمر آزارم میدادن پیداشون میشه و باز دستشونو اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 12 فروردين 1398 ساعت: 21:56

قبل از شروع: این روزها بیشتر از هر وقت دیگری شبیه قبلنهاست. شبیه نشستن روی نیمکت های زیر درختهای توت مدرسه. شبیه چیدن توت قرمز از درختهای فرزانگان. شبیه امتحانهای اخر ترم. شبیه بعد از امتحانها نشستن به حرف زدن. شبیه بستنی خوردن. شبیه پختن زیر آفتاب ت اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 11:33

الان برگشته ام به نقطه ای که تابستان چهار سال پیش آنجا بودم. شروع وبلاگ نویسی. بعد از اینکه بلاگفای لعنتی وبلاگ عزیزم را نیست کرد، دیگر دل و دماغش پیش نیامد. یعنی هی آمدم و دوباه رفتم. بی هیچ حاصلی. یک چیزی ته دلم، تک تک سلولهایم را میلرزاند. اینکه هنوز هم نمیدانم... هیچ چیزی را با اطمینان نمیدانم. هی راه های رفته را برمیگردم. هی به پشت سر نگاه میکنم. یک جایی یک جیزی جا مانده. تکه ای از من جدا شده. تکه ای از وجودم نیست و از درد به خودم میپیچم...
اینجا چراغی روشنه......
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:21

گفت:«چاره دیگه ای ندارم، باید کمکم کنی.»

زل زدم توی چشمهایش که تابحال اینطور ندیده بودمشان و فکر کردم به روزهای سختی که در راهند. شبها کابوس روزهای نیامده ای را میبینم که میدانم چقدر سختند. صبحها که بیدار میشوم به این فکر میکنم که همه چیز یک روز درست میشود. حتی اگر درست نشود،تمام که میشود...

اینجا چراغی روشنه......
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:21

پوست انداختم. از شهریور تا الان که حتی یکبار هم سراغ وبلاگم نیامدم خیلی چیزها عوض شده. و بیشتر از همه خودم. اگر برای نود و پنج اسمی انتخاب کنم اسمش سال تغییر است. خیلی چیزها برایم عوض شد. شرایطم خودم فکرم حتی اصولی که فکر میکردم دارم درست دنبالشان می اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:21

چندوقتی میشود که کابوس های بدی میبینم. امشب زودتر از همیشه خوابیدم و همان کابوس را دیدم و از خواب پریدم. چند دقیقه نشستم رو تختم، بعد بلند شدم و لامپ اتاق را روشن کردم. مثل بیشتر وقتها امشب هم تنها هستم. نشستم کف زمین تکیه دادم به تختم و توی خودم مچا اینجا چراغی روشنه......ادامه مطلب
ما را در سایت اینجا چراغی روشنه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : droobrooa بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:21